جدول جو
جدول جو

معنی نون کور - جستجوی لغت در جدول جو

نون کور
خسیس، پست، حسود، کسی که روزی دیگری را ببرد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نان خور
تصویر نان خور
کسی که دیگری زندگانی او را اداره می کند، کسی که نان دیگری را می خورد، عیال و اولاد شخص، خورندۀ نان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روز کور
تصویر روز کور
آنکه نمی تواند در روز ببیند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موش کور
تصویر موش کور
در علم زیست شناسی، پستانداری کوچک با پوزۀ باریک، پنجۀ های قوی، چشم های بسیار ریز و ضعیف برای مثال ز خورشید پنهان شود موش کور / که جهل است با آهنین پنجه زور (سعدی۱ - ۱۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نان آور
تصویر نان آور
کسی که زندگانی زن و بچۀ خود را اداره می کند، سرپرست خانواده، نان بیار، کسی که برای خانواده ای نان ببرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نان کور
تصویر نان کور
نمک نشناس، حق ناشناس، نمک به حرام، بخیل، دون همت
فرهنگ فارسی عمید
(نو، وَ)
گلبرگی است که دارای نوش است. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
کفران، نمک ناشناسی، رجوع به نان کور شود، لئامت، خست، دنائت
لغت نامه دهخدا
حرام نمک، (از برهان قاطع) نمک بحرام، حق نشناس، (ناظم الاطباء)، ناسپاس، حق ناشناس،
- نان کور و آب کور، ناسپاس، (امثال و حکم)،
، مردم خسیس و بخیل و ممسک و دون همت، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، مرد لئیم و خسیس که گوئی هرگز نان را ندیده است، (فرهنگ نظام) (از فرهنگ رشیدی)، خسیس و بخیل و دون همت که نان آن را کس ندیده باشد، و آن را آب کور نیز گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، که نان رسان نیست، که از نان دادن مضایقه دارد، لئیم،
- امثال:
نانکور شنیده بودیم آب کور ندیده بودیم:
به مجلس تو رهی را شکایتی است شگرف
که سال سفله پدید آمد و زمان نان کور،
ناصرخسرو (از فرهنگ نظام)،
ز بس نان کور و کم سفره است دنیای دنی گوئی
بجای حمد تکبیر فنا خواندند بر خوانش،
ابراهیم ادهم (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
در تداول، آنکه معاش اهل خانه را متحمل است. رئیس خانواده که معاش اعضای آن بعهدۀ اوست. پدرخانواده. شوهر. رئیس خاندان. متکفل معاش اهل بیت
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
دهی است از دهستان کزاز پائین بخش سربند شهرستان اراک، در 18هزارگزی شمال شرقی آستانه واقع است و 2232 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن و کشمش و چغندر قند و بادام، شغل مردمش زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
ناسپاس. کافرنعمت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نُ خُ دِ / نُ خُدْ)
قسمی نخود برشته که از حد معمول ریزتر باشد و پوست آن به آسانی جدا نشود. مقابل نخود گل. این قسم نخود را در کرمان نخود کورو گویند
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ملوپشته بخش نور شهرستان آمل، واقع در 36هزارگزی شمال خاوری بلده، دارای 340 تن سکنه است، آب آن از چشمه سار تأمین می شود، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نانکور
تصویر نانکور
نمک نشناس، بخیل و دون همت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوش خور
تصویر نوش خور
نوش خوار، روز پنجم از هر ماه ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوش آور
تصویر نوش آور
گلبرگی که دارای نوش است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان آور
تصویر نان آور
سرپرست خانواده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان کنور
تصویر نان کنور
نان بدمزه ای که در جنگ جهانی دوم در تهران پخت می شده
فرهنگ لغت هوشیار
کفران نعمت حق ناشناسی، خست لئامت امساک: درخشکدستی و نان کوری و عیال آزاری جفت دومش همان خود او بود
فرهنگ لغت هوشیار
غلیواج مرغ گوشت ربا زغن: تیری که هر کجا که یکی پشم توده دید حالی چو کور کور درو آشیان کند. (کمال اسماعیل)، (نرد) (یک یک تک تک) آوردن دو طاس که هر یک یک خال داشته باشد دو تک خال دو کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنون آور
تصویر جنون آور
دیوانه ساز جنه سپر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نان خورد خورنده نان درخلد چگونه خورد آدم آنجاچو نبود شخص نان خورد (ناصرخسرو)، روزی خواروظیفه خور: نان دهانم بدین کله داری نان خورانم بدان گنهکاری. (نظامی)، افراد عایله ای که تحت تکفل یک تن هستند: من پیرمرد و تن بیمارکه هشت سرنان خوردارم
فرهنگ لغت هوشیار
حق ناشناس، ممسک بخیل: ازبرای آب چون خصمش شدند آب کور و نان کورایشان بدند. (مولوی امثال و حکم دهخدا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنون آور
تصویر جنون آور
آن چه تولید دیوانگی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نان خور
تصویر نان خور
((خُ))
زن و فرزند، کسی که تحت سرپرستی می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نان آور
تصویر نان آور
((وَ))
سرپرست خانواده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نان کور
تصویر نان کور
حق نشناس
فرهنگ فارسی معین
حق ناشناسی، ناسپاسی، امساک، خست، لئامت
متضاد: حق شناسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اولاد، عیال، وظیفه خور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی نان محلی
فرهنگ گویش مازندرانی
افراد تحت تکفل، نان خور
فرهنگ گویش مازندرانی
وردنه
فرهنگ گویش مازندرانی
بی فروغ، بی سر و صدا
فرهنگ گویش مازندرانی
آن طور، آن گونه
فرهنگ گویش مازندرانی